سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نگاهی به زندگی

*بفرمایید            

 مستقیم میرم

*من مسافر نمی برم                        

 تا همین میدون

*خانم عرض کردم من مسافر نمی برم          

 بیا« ... » بیست تومن هم بده

--------------

یکی از روزهای فروردین84 - اصلا از صبح اوضاع خوب نبود نمی دونم چرا با خودم هم مشکل داشتم یه بهونه الکی از خانومم گرفتم وبدون خداحافظی جلوی محل کارش پیادش کردم اگه کسی می پیچید جلوم حتما باهاش دس به یقه می شدم

کارام حسابی به هم ریخته بود هر چی سعی می کردم نمی تونستم همشونو سر و سامون بدم رئیسمم چپ و راست زنگ می زد که فلانی ما از شما انتظار بیشتری داشتیم  آخه پدر بیامرز اگه می شد که من دردی نداشتم  خب نمی شه بابا جون. همشم که دنیا همونطور که ما می خوایم پیش نمیره

از سر میدون... که دور زدم مقابل عابر بانک وایسادم این ماه فروردین هم واسه ما شده درد سر اصلا تموم نمیشه که. توحسابم بیست هزار تومن هم نمونده عیال هم کلی سفارش قطار کرده صد گرم گوشت هم خونه نداریم راسس هم می گه بالاخره شام باید یه چیزی بخوریم یا نه ؟

این عابر بانکها هم یا خرابن یا پول ندارن این سومیه که مقابلش وایسادم اگه پول نداشت ده هزار تا فحش می دم

اما نه مثل این که شانسم گفته گرچه پول زیادی نیست ولی یه کمی از دردهایم را دوا می کند

ماشین را صد قدم جلوتر پارک کرده ام دزد گیر را زدم وسوار شدم  اما یه دفه در کنارم باز شد وخانمی سوار شد

*بفرمایید

مستقیم میرم

*من مسافر نمی برم

تا همین میدون

*خانم عرض کردم من مسافر نمی برم

بیا... بیست تومن هم بده

*برو بیرووووووون

اصلا ده تومن بده

*من اهل این کارا نیستم پیاده شو

اگه بخوای« .... »

*برو پایین

من رو پولت حساب کردم

--------------

 دستام مثل ویبراتور موبایل میلرزید خدایا اگه کسی منو با این ببینه چه خاکی تو سرم بریزم  شانس خرکیه منو ببین حالا نمی شد تو ماشین یکی دیگه سوار می شد؟ این همه آدم چرا من ؟اونم با  این قیافه .کجام به این کاره ها می خوره؟

 --------------

*اگه کمک می خوای من می تونم هزار تومن بهت کمک کنم

هزار تومن! توچی فکر کردی ؟

*می برمت پاسگاها

(در حالی که صداش متمایل به جیغ شده بود) منو از پاسگاه می ترسونی ببرببینم می خوای چیکار کنی؟

  *خانم تو رو خدا دس از سر من بردار بیا این پولو بگیرو برو

 

خواستم در داشبورد را باز کنم که یه دفه چنگ زد  هر چی پول بود برداشت . در ماشینو باز کردو یه فحش آبدار بهم داد

-------------

 پاهام رو کلاچ نمی رفت عین پیرمردای نودساله می لرزیدم .نمی دونم چرا دیگه چشام درد می کرد از گوشام عرق می زد بیرون . گیر داده بودم به خودم خدایا مگه چه گناهی کردم نکنه به خاطر بد اخلاقی با خانومم بود

شایدم به خاطر... نه شایدم به خاطر .... اصلا خدایا تواز صبح به من گیر دادی  می خواستی یه جوری حالمو بگیری خب چیکار کنم معصوم که نیستم گاهی هم یه اشتباهاتی ازم سر می زنه باید یه جوری می بخشیدی

 ------------

 در داشبوردو باز کردم. خوشبختانه بیش از سه هزار تومن نبرده بود این خودش یه شانس بود

 ------------

 دوستم که جریانو شنید گفت بیچاره یکی از دوستای من  که اتفاقا پسر خوبیه مسافر کش هم هست  یکی رو سوار کرده بود چند متر جلوتر دو تا موتوری پیچیدن جلوش  به جرم اینکه ناموسشونو سوار کرده  هر چی کار کرده بود ازش گرفتن و ضبطشم باز کردن

مثل اینکه خیلی شانس اوردم . دوستم می گفت شاید اون روز صدقه نداده بودی که احتمالا هم درست می گفت

از اون روز تا الان فکر می کنم که نکنه پولم حلال نبود که اینجوری از دستم رفت




موضوع مطلب :


چهارشنبه 84 فروردین 31 :: 6:16 عصر ::  نویسنده : مسعود بصیری    

درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
لوگو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 10
کل بازدیدها: 207974