• وبلاگ : نگاهي به زندگي
  • يادداشت : انا مظلوم حسين
  • نظرات : 3 خصوصي ، 26 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چشمم به جسد آن بيد مجنون مي افتد. . .هنوز در فکر آن بيد هستم که تابستان پيش خشکيد. تشنه بود? از دوري ليلي خشکيد? بي مهري خشکاندش. دوستش داشتم اما چتر باز ميکرد و جلوي نور آفتاب را ميگرفت? آخر دوستانش هم به مهر آفتاب نياز داشتند _ گويا بيد مجنون هم چتر بازست _ مجبور بودم منتقلش کنم خارج از خانه? همسايه گفت: جلوي خانه ي من بکارش? گفتم:بيد آب ميخواهد? همسايه گفت: من آبش ميدهم? گفتم: لطف ميکنيد? لطف همسايه خشکاندش. . . آب را ميفروخت به زبان بسته. بيد? ليلايش آب است. ميميرد اگر ليلا نباشد? از دوري ليلا خشکيد و مرد. . . و چه بي رحمانه در آوردمش از خاک که براي فروهر ها بسوزانمش. . . يک مجنون ديگر ميکارم? اين بار به دور از لطف همسايه. . .

    نفس عميقي ميکشم. اما چه فايده؟ دماغم کيپ است. . . اما گوشهايم ميشنود? نوايي مي آيد. . .

    نرم نرمک ميرسد اينک بهار? ميرسد اينک بهار. . .

    خوش به حال روزگار. . .

    و من? هم همنوايي ميکنم. . .