سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نگاهی به زندگی

چقدر سخت بود

روز سه شنبه بین خبرنگاران مجلس ناگهان خبری طوفان به پا کرد

شفیق خبرنگار واحد مرکزی خبردر حال که گوشی تلفن در دستش بود خیلی ساده و مثل همه اخبار دیگر گفت بچه ها یه خبر جدید :یه هواپیما سقوط کرده

کجا؟ کی؟

الان . افتاده سمت سه راه آذری

کدوم هواپیما؟

او از فردی که آنطرف تلفن بود همین را سوال کرد و پاسخ داد:میگه یه هواپیمای سی 130 باری بوده که میرفته بندر عباس

ناگهان خانم ... که همسرش قرار بود برای شرکت در مانور به بندر عباس برود روی صنلی خشکش زد

تلفنها پی در پی شماره می گرفتند یا زنگ می خوردند

خلیل حیدری هم پاهایش سست شد و روی زمین نشست :خدایا برادرم

اشک ها را نمیشد کنترل کرد . جو جایگاه خبرنگاران خفه شد

حسین رنجبران مرتب گریه می کرد و بسیاری از همکاران را به زحمت ساکت می کردی شاید کسانی که در میان ما بودند و عزیزان خود را از دست داده بودند آرام شوند

هیچ کس جرات تسلیت گفتن هم نداشت می گفتیم شاید دروغ باشد

یکی از بچه ها آرام گفت برادر ناصر خیر خواه هم توی همین پرواز بود ... ومن ناصر را یکی از بهترین دوستانم می دانستم کنارم ایستاده بود ولی ... خدایا چطور به او بگویم

دیگران را دلداری می داد بدون آنکه بداند بر سر خودش چه آمده است

ساعت سه تقریبا همه رفته بودند به همکاران خانم ... گفتم او را تنها نگذارند با به خانه اش رفتند در حالی که به شدت تحت تاثیر بودند

هفته پیش با مرحوم حمید رضا خیرخواه کنار بالین برادرش (ناصر.مجری تهران بیست) بودم می گفت دعا کن برادرم شفا پیدا کند

امروز ناصر خیرخواه با قلبی بیمار به دنبال جسد سوخته برادرش میگشت و نمی یافت اشک میریخت و من می مردم و زنده می شدم و کمکی نمیتوانستم

علیرضا افشار هنوز از دست شوخیهای من فراری بود

نیلی هفت سال با من همکار بود و دوست

 علیرضا برادران نجارقرار بوداین هفته عکسهایم را بیاورد

ابراهیم بقایی قرار بود برای دوربین ام 3500 من یک مشتری پیدا کند

کاظم نژاد مرتب از من میپرسید تو چی میخوری که اینقد قد می کشی و من برایش احترام زیادی قایل بودم

و ......... 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 84 آذر 16 :: 3:28 عصر ::  نویسنده : مسعود بصیری    

درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
لوگو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 30
کل بازدیدها: 210059