سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
نگاهی به زندگی

 

 

سلام

ممنون از همه عزیزانی که زحمت کشیدند و ابراز لطف کردند . از همه شما سپاسگذارم و امیدوارم هیچگاه گرفتار بیمارستان و بیماری نشویدومن مجبور نشوم برای شما آرزوی بهبودی کنم .

راستش هیچوقت فکر نمی کردم که بیمارستان اینقدر عذاب آور باشه فقط تو فیلما دیده بودم که یکی می خوابه تو سی سی یو یکی دو بار هم برای عیادت دوستان رفته بودم . خدا کنه هیچ وقت گذار هیچ کدومتون به بیمارستان و دکتر نیافته و به خصوص بیماری با شما دوستی برقرار و قصد موندن نکنه ..... بگذریم

مطلب زیر یه مصاحبه است که یکی از دوستان برام لینک کرده بود به نظرم خوندنی میاد برای اونا که اهلش باشن . الهه را خودم خیلی خوب نمی شناسم تاییدش هم نمی کنم اما مصاحبه او درباره ورودش به گروهک رجوی ها و مسایل بعد از آن خیلی جالب است به خصوص درباره قصد منافقین برای هدیه خوزستان به صدام و...

اگه می تونین پرینت بگیرین یا برای خوندن ذخیره کنید برای ایام عید هم انشاالله باز چند تا عکس جالب براتون می ذارم چون قبلی ها مورد توجه قرار گرفته بود.

بذارید در پایان باز هم از همه کسانی که ابراز لطف کردند تشکر کنم

 

مصاحبه آن سینگلتون با الهه

 
ماهنامه "گزارش نجات یافتگان" سپتامبر دوهزار و پنج

الهه یکی از معروفترین خوانندگان تاریخ موسیقی ایران است. او بسیاری از آوازهای سنتی، پاپ، جاز و استاندارد را به شهرت رسانده است.  داوود پیرنیا، بنیانگزار و مدیر برنامه "گلها" در رادیو ایران الهه را برای مدیریت این برنامه انتخاب نمود. صدای او بیش از هر خواننده دیگری در برنامه "گلها" پخش شده است.

 

آن سینگلتون: ممکن است خلاصه ای از زندگی خود  بعنوان یک خواننده را بیان کنید؟


الهه: من سالها در رشته خوانندگی اصیل ایرانی آموزش دیدم و در آن زمان داوود پیرنیا این نوع خوانندگی را از طریق برنامه "گلها" که از رادیو ایران پخش می گردید به شنوندگان آن معرفی نمود. این ارکستر و خوانندگان برنامه گلها بودند که پایه های موسیقی اصیل ایرانی را انسجام بخشیدند. در طی مدت پانزده سالی که این برنامه پخش می گردید، من خواننده اصلی آن بودم. البته بعد از انقلاب دیگر امکان پخش صدای زنان خواننده میسر نبود و ما ساکت شدیم.

 

آن سینگلتون: با چنین گذشته ای لطفا بفرمایید که چه شد که با مجاهدین خلق مرتبط گردیدید؟

 

الهه: مدت های زیادی بود که من دیگر امکان خواندن برای مردم ایران را نداشتم. یکی از راههایی که من می توانستم به خوانندگی ادامه بدهم پیوستن به تبعیدیانی بود که در سواحل غربی امریکا مقیم شده بودند ولی اختلافات فی مابین آنها بقدری زیاد و از طرفی بی ربط و خرده ریز بود که من علاقه ای به پیوستن به هیچ یک از این گروهها پیدا نکردم.

در سال هزار و نهصد و نود و چهار برخی به من مراجعه کرده و خود را بعنوان "ایرانیانی روشنفکر" در اروپا معرفی نمودند که می خواهند کنسرتی ترتیب داده و از این طریق از یک طرف مخالفت خود با رژیم آخوند ها را بیان کنند و از طرف دیگر همبستگی خود با مردم داخل ایران و مبارزاتشان برای آزادی و دموکراسی را نشان بدهند. آنها گفتند که از مجاهدین خلق هم حمایت می کنند. البته من قبلا نام مجاهدین را شنیده بودم ولی چیز زیادی از آنها نمی دانستم. این افراد آنها را بصورتی به من معرفی کردند که انگار این ها برای آزادی می جنگند.

آنها من را به اجرای برنامه در کنسرت دعوت کردند. احساس من همیشه این بود که صدای من ،بخاطر این که از طریق شنوندگان برنامه "گلها" معروف شده است، پس متعلق به مردم است و من باید آن را به هر طریقی که شده به آنها برگردانم. مجاهدین وسیله ای بودند که می توانست چنین راهی را باز کند. البته من تنها نبودم و خوانندگان مشهور دیگری هم بودند که توافق کردند تا در این کنسرت ها شرکت کنند.

 

آن سینگلتون: ممکن است در مورد روش های نزدیک شدن این افراد به مردم و بخصوص چگونگی رفتارشان با خود شما برای جلب توافقتان برای شرکت در کنسرت توضیح بدهید؟

 

الهه: من به آنها گفتم که اگر چه من سمپاتی ای نسبت به پایداری مجاهدین در قبال رژیم ایران احساس می کنم ولی به شخصه در مسائل سیاسی گروه ها دخالت نخواهم کرد بنابراین آنها فقط می توانند از پرچم ایران در کنسرت استفاده کنند و نه علائم دیگر و من هم در آن کنسرت فقط آواز های کلاسیک ایرانی را خواهم خواند و نه هیچ کار دیگری. لازم است یاد آوری کنم که من در تمام مدت خوانندگی ام تا بحال هیچ وقت قرارداد و امضا و این چیز ها نداشته ام. حرف من همیشه کافی بوده. ولی آنها اصرار می کردند که کنتراتی رسمی امضا شود. من به این اعتبار که این ها آماتور هستند و غیره قبول کردم. قرارداد برای شش برنامه کنسرت بود با تاکید بر غرامتی چند هزار دلاری در صورتی که من حاضر به خواندن نشوم. از آنجا که چنین چیزی تا بحال برای من اتفاق نیفتاده بود قبول کردم. آنها رفتند و من دیگر آنها را ندیدم. یک ماه قبل از شروع کنسرت من هنوز هیچ اطلاعی نداشتم و بنابراین شروع کردم به تماس گرفتن ولی بی نتیجه بود. یک هفته قبل از زمان کنسرت متوجه شدم که کنسرت به نام مجاهدین خلق و در حمایت از مریم رجوی اعلام شده است!

بعد از این کنسرت، رادیوهای ایرانی شروع کردن به بدگویی به من چرا که برای مجاهدین خوانده بودم. مجاهدین هم از طرف دیگر فقط نیمی از دستمزد من را دادند و رفتند. رادیو امریکا گفت که من باید پشت میکروفون رفته و از ایرانی ها در هر کجا که هستند معذرت خواهی کنم. در چنین وضعیتی تمام گروه های آپوزیسیون بجای این که به کمک من بیایند فقط من را بیشتر و بیشتر به طرف مجاهدین هل دادند. این بود نتیجه فشارها و انتقادات و حملات بی رحمانه ای که به من می کردند. من دیگر هیچ پناهگاهی نداشتم.

در چنین وضعیتی، مجاهدین پروژه ای از نشان دادن محبت و احترام و غیره نسبت به من را آغاز کردند. آنها وانمود می کردند که واقعا برای من اهمیتی قائل هستند و نگران من هستند. در این فاز، من واقعا به چنین محبت هایی نیازمند شده بودم. من حالا می فهمم که این روش معمول فرقه ها برای عضو گیری از میان مردم است. در آن زمان اگرچه من متوجه می شدم که این ها دروغ است ولی یک نیازی و یک چیزی در رفتار و گفتارشان بود که جلبم می کرد و از طرف دیگر بشدت علاقه مند شده بودم که بیشتر در مورد آنها بدانم.

 

آن سینگلتون: آیا می توانید توضیح بدهید که از نظر شما مجاهدین چگونه بصورت یک فرقه عمل می کنند؟

 

الهه: من از طرف آنها دعوت شدم که بعنوان یک خواننده به آنها بپیوندم و البته فکر می کردم که آنها جنگجویانی برای آزادی هستند ولی خیلی زود واضح شد که آنها یک فرقه بیش نیستند. فرقه ای با محدوده فکری بسیار بسته و متعصب.

بعد از این که برخی خودشان را در اعتراض به دستگیری مریم آتش زدند به آنها گفتم که دیگر با من هیچ تماسی نگیرند. آنها مثل حسن صباح هستند. نه، بدتر. حسن صباح با مقطوع النسل کردن مردانش آنها را در مقابل غریضه های جنسی شان حفظ می نمود ولی او هرگز از پیروانش نخواست که خودشان را بخاطر وی بسوزانند. رجوی هیچ رحمی ندارد. او خودش را بالاتر از هر کس و هر چیز می داند. رجوی ها در بهترین خانه ها خودشان را در دریایی از لباس و غذا و زندگی لوکس غرق کرده اند و بقیه واقعا در حال زجر مستمر به زندگی شان ادامه می دهند.

دوستی در میان مجاهدین معنی ندارد. آنها حتی در قبال هوادارانشان هم بشدت خشن هستند. فرماندهان به آنها دستوراتی می دهند که واقعا هیچ معنی و منطقی ندارد. آنها دو چهره دارند. یکی چهره خوب بیرونی است که سعی می کنند به جهان خارج نشان بدهند و دیگری چهره عصبی، خشن و فحاش واقعی شان.

بیشترین تنفر من از آنها بخاطر کارهایی است که در عراق کرده اند. من بخاطر آنچه که آنها و عراقی ها با کشور من کردند  از آنها متنفرم.  من بعد ها در داخل آنها متوجه شدم که رجوی هیچ مرزی ندارد. او واقعا برایش فرقی نمی کند که با چه کسی همکاری می کند، دوست، دشمن، ... یک بار من از مریم در رابطه با کارشان با صدام پرسیدم. او به من گفت: "اگر صدام جنگ را نباخته بود و ایران را تصرف کرده بود، وقتی که ما ایران را بدست می گرفتیم خوزستان را بعنوان جایزه به صدام می دادیم"!

یکی از مسائلی که مشاهده آن از نزدیک بسیار حیرت آور بود حسرت بی پایان رجوی ها برای قدرت است. به یاد دارم که یکی از اعضای شورای ملی مقاومت با مسعود رجوی در مورد آنچه که مجاهدین پس از گرفتن تهران خواهند کرد صحبت می کرد. رجوی که چشمانش در این زمان برق می زد به وی گفت: "وقتی ما به ایران برسیم، چند روزی طول خواهد کشید که خود را به تهران برسانیم. ما در راه یک میلیون بسیجی و یک میلیون پاسدار خواهیم کشت و ... آنگاه باید ببینیم بعد چه باید بکنیم."

روابط جالبی بین رهبران سازمان هست. برای همه مشخص است که مریم بشدت دنبال قدرت کامل است و در این راه به دنبال کنار زدن مسعود است. همسر سابق وی مهدی ابریشمچی هم می خواهد که وی جایگزین مسعود شود. چرا که نه؟

باید بگویم که اگر امریکا بخواهد از آنها حمایت کرده و بطرف ایران هولشان بدهد آنها در ایران به مراتب بد تر از صدام برای امریکایی ها در عراق خواهند بود. آنها در زمان جنگ فعالیت های اطلاعاتی بر علیه کشور خودشان داشته اند. من اخیرا یک پرستار ایرانی را دیدم که حین توضیحاتی که می داد و یادش می آمد، نمی توانست جلوی گریه خودش را بگیرد. او گفت که کارخانه آزمایش ورقه های بزرگ فلزی دست کرده بود که در جنگ بتوان از آنها بعنوان حفاظ استفاده نمود. این ورقه ها برای حفاظت بیش از سی هزار سرباز مورد استفاده قرار گرفته بود ولی از آنجایی که مجاهدین اطلاعات مربوطه را به عراق داده بودند، عراقی ها منطقه را بمباران کردند و حدود هفتاد تا هشتاد هزار نفر به همین خاطر جان خود را از دست دادند. به همین خاطر است که می گویم آنها واقعا بیش از آنچه قابل باور باشد بی ریشه هستند.

 

آن سینگلتون: آیا شما قبل از ارتباط با مجاهدین آنها را می شناختید؟

 

الهه: من راجع به آنها شنیده بودم. ولی به این صورت که اکنون می شناسمشان، نمی شناختم. من فکر می کردم آنها آزادیخواه هستند. ما در مورد جنایات مشترکی که با صدام انجام داده اند نمی دانستیم. بخصوص ما هیچ اطلاعی از رفتار آنها در درون سازمانشان نداشتیم.

امروزه من به اندازه کافی با چشم های خودم دیده ام و تنها چیزی که باید بگویم و تاکید بکنم اخطار به دیگران است که به این فرقه نزدیک نشوید. این ها خائنین و بزهکارانی بیش نیستند. وقتی هم می گویم بزهکاران، منظورم غلو کرد نیست. من یک بار برای ملاقاتشان به پاریس رفتم. البته آنها سعی زیادی برای رسیدگی به ما کردند ولی یک زن جوان در میانشان بود که در کنار ما کار می کرد. دقیقا بخاطرم مانده است!
یک روز عصر که من واقعا خسته شده بودم ولی تفکرات اجازه خواب نمی داد به اطاقم رفتم و قرص خواب خوردم تا آرام بشوم. بعد از مدتی صدایی در اطاق شنیدم و نیمه خواب و نیمه بیدار سرم را بلند کردم و دیدم که این زن جوان در حالی که دستش توی کیف من است ایستاده است. من آنقدر حالم بد بود که اصلا نفهمیدم خواب می بینم یا بیدارم و به هر حال دوباره به خواب رفتم.

وقتی که صبح بیدار شدم متوجه شدم که پاسپورتم، کارت سبزم، کارت های دیگرم و حدود هزار دلار از کیفم دزدیده شده است. با این وجود این زن بدون تعارف در مقابلم ایستاده بود و به روی خودش نمی آورد و وقتی که من با وی رودررو شدم یکی از زنان فرمانده شان دخالت کرد و وی را بیرون فرستاد. آنها هیچ وقت اموال من را پس ندادند.

یک بار دیگر بخاطر دارم که من را راضی کردند تا از قرارگاهشان در عراق بازدید کنم. قبل از رفتن به خاطر این که یکی از کفش هایم پایم را می زد، یک تکه کاغذ تا کرده در کف آن گذاشته بودم. در زمان شام در قرارگاه، من کفشم را در آوردم که پایم کمی آرام بگیرد و بنظرم این تکه کاغذ دیده شد. یکی از زن ها که در کنار من نشسته بود بدون هیچ تعارفی سریعا این تکه کاغذ را برداشت و فرار کرد و ناپدید شد. یک لحظه واقعا خشکم زد. چی؟

بعد از چند لحظه متوجه شدم مسئله چه بوده است. آنها فکر کرده بودند که فردی در کمپ نامه ای به من داده که با خودم از آنجا خارج کنم. اینجا بود که واقعا همه پرده ها از جلوی چشمانم افتاد. حالا دیگر من می دانستم که برخی از افراد واقعا خواستار خارج شدن هستند و می دانستم که آنها هر کاری انجام خواهند داد تا کسی نتواند فرار کند و می دانستم که تمامی داستانهایی که در باره شکنجه و زندان افراد خودشان گفته می شود حقیقت دارد. من واقعا نگران شده بودم

من بیش از آنچه که لازم باشد دیده ام. من ناظر بسیاری از کارهای غیر قانونی شان بوده ام ولی می دانی، بدترین کاری که می کنند که در ظاهر غیرقانونی هم نیست بازی با مغز و قلب مردم بی گناه است.

من بخاطر کمک به مردم ایران به آنها پیوستم و خیلی هم سعی کردم بلکه بتوانم آنها را عوض کرده و یا متوجه واقعیاتشان کنم. چه در مورد خودشان و چه در مورد اطرافشان. انگار که حتی خودشان هم نمی توانستند چیزی جز دروغ های تولیدی خودشان را ببینند. من حتی مدتی سعی کردم مریم رجوی راضی کنم آن لباس های مسخره ای را که می پوشد عوض کند. اولین بار که دیدمش لباس یونیفورم نظامی به تن داشت. واقعا با کاری که باید انجام می داد بی ربط بود. وقتی که به وی پیشنهاد کردم که سعی کند کمی جالب تر لباس بپوشد، رفت و هزاران دلار خرج لباس های مسخره زرد و صورتی و کیف و پارچه پرده ای کرد. انگار اصلا هیچ ایده ای نداشته باشد. کسانی که دوره اش کرده اند هم جرئت ندارند انتقاد که هیچ حتی پیشنهاد بکنند که وی یک مقدار به طرز دیگری رفتار کند. فقط من بودم که جرئت داشتم آن لباس های نظامی را از تنش خارج کنم.

 

آن سینگلتون: رفتار مجاهدین وقتی که فهمیدید که میخواهید ترکشان کنید چگونه بود؟

 

الهه: این یک واقعیت است که وقتی انسان در چنگال مجاهدین اسیر می شود راه فراری متصور نیست. درست مثل موش در چنگال گربه. هر وقت بخواهی فرار کنی، پنجول روی سرت فرود می آید. بعضی وقت ها با چنگالهای بیرون آمده و بعضی وقت ها با نرمی دست و بدون چنگالها. در هر صورت خارج شدن واقعا کار سختی است. یکی از راه هایی که برای نگه داشتن افرادی مثل من استفاده می کردند تولید بدهی مالی برای فرد بود. آنها هیچ وقت تمام پول قرارداد هایشان را نمی دادند. آنها همیشه قول میدادند که هفته دیگر، ماه دیگر، دفعه دیگر..

یکی از افراد معروف شورا چندی قبل از خروجم به من گفت: الهه، چرا خودت را خلاص نمی کنی. افرادی مثل من نمی توانند خارج شوند بخاطر این که صد در صد وابسته به رجوی شده ایم و برای مینیمم هایمان هم به او نیازمندیم. ما یک قران هم نداریم ولی تو حداقل خانه و فامیل خودت را داری و وابسته نیستی. تا زمان برایت باقی است فرار کن". من با شنیدن این کلمات واقعا متاسف و متاثر شدم.

یک روز مریم را درپاریس ملاقات کردم و به او گفتم: "ببین. قفسی که من را داخل آن گذاشته اید حتی طلایی هم نیست. چوبی است. من نمی توانم مردم را ببینم آنها هم نمی توانند من را ببینند". تنها واکنش این زن این بود که فقط به من خیره نگاه کند. از آنها خواستم بدهی شان به من بابت قراردادها و کارهایی که انجام شده است را بدهند. هنوز که چیزی پرداخت نشده. 

هر وقت من در مورد پولی که به من بدهکار بودم سوال می کردم و باید بگویم طی سالها به مبلغ زیادی تبدیل شده بود آنها می گفتند نمی توانیم بپردازیم. زمان کوتاهی بعد از شروع جنگ عراق محمد محدثین را دیدم که به من گفت: "ببین الان نفرات ما در عراق زیر حمله هستند و ما هم هیچ پول نداریم". چهار روز بعد پلیس فرانسه به خانه مریم رجوی در پاریس ریختند و در میان انبوهی از لباس گرانقیمت و کامپیوتر حدود هشت میلیون دلار نقد کشف کردند. فکرش را بکنید. دفعه بعد که محدثین را دیدم واقعا از خجالت سرخ شده بود ولی هنوز هم که هنوز است طلبم را دریافت نکرده ام.

سال گذشته بالاخره به این نتیجه رسیدم که دیگر کافی است. من یک نامه رسمی به آنها فاکس کردم که مستقیما مریم رجوی را خطاب قرارداده بودم. ولی الان بیش از یک سال است که هنوز حاضر به اعلام جدایی من نشده اند و بنظر می رسد که نمی خواهند قبول کنند. آنها به تلفن کردن هایشان ادامه دادند و می گفتند بیا و طلب و پولت را بگیر. یک بار گفتند که من باید مریم را درپاریس ببینم تا بدهی شان را بدهند. وقتی آنجا رسیدم دیدم که باز میهمانی شام گرانقیمتی را تدارک دیده اند که باصطلاح بخاطر من بود. آنها تعدادی از همسایه های اور سور اواز را دعوت کرده بودند و حتی دانیل میتران را هم باز آورده بودند برای شام. در آن شب مریم مرتب سعی می کرد که نزدیک من بنشیند و با من عکس و فیلم بگیرد ولی من متوجه شدم و از او دوری جستم. طبعا باز هم من بدون دریافت پولم از آنجا خارج شدم.

درواقع  من یک مقدار ترس هم داشتم. می دانستم که حتی در حال حاضر هم آنها از روش های اطلاعاتی و استراق صمع و غیره بر علیه افرادی که مشکوک به مخالفت با آنها باشند استفاده می کنند. آنها بدین صورت از تلفن استفاده می کنند که به فردی زنگ زده خودشان را فرد دیگری معرفی می کنند تا بتوانند اطلاعاتی در مورد شخص مورد نظرشان بدست آورده و البته آن را ضبط کنند. این کار فقط در مورد ایرانیان انجام نمی گیرد بلکه از این روش بر علیه غربی ها هم استفاده می کنند. با سازمان های حقوق بشری، با مراکز دولتی و غیره. قربانیان مجاهدین فقط ایرانی ها نیستند. من همچنین کشف کردم که آنها برنامه هایی را دنبال می کنند که باعث "تولید حادثه" برای برخی افراد بشوند. من همین الان خیلی نگران هستم. آنها قادر به هر کاری هستند. آنها شبکه گسترده ای را در اروپا ایجاد کرده اند که می تواند به راحتی و بدون سر وصدا به من یا فرزندانم صدمه بزنند. من هنوز بصورت جدی نگران خودم و بچه هایم هستم.

 

آن سینگلتون: فکر می کنید ارتباط شما با مجاهدین بر نظر مردم نسبت به شما تاثیر گذاشته باشد؟

 

الهه: من معتقدم که تاریخ خودش قضاوت خواهد کرد. ما همه در طول زندگی خود اشتباهاتی را انجام داده و می دهیم. همه ما بالا و پایین رفتن هایی را تجربه می کنیم بخصوص الان که تاریخ معاصر ایران شاهد تغییرات عظیم و همچنین سختی هایی برای بسیاری از مردم بوده که همه ما باید با ماکزیمم توانمان آنها را تحمل می کردیم. آنچه که به آن اطمینان دارم این است که آنچه از من خواهد ماند صدای من است و در سالهای بعد از من مردم از صدا و آوازهای من لذت خواهند برد. این ها متعلق به ایران و جهان موسیقی است. مجاهدین هم خارج از این که من چقدر در آن دخیل بوده ام در تاریخ سر جای خودشان نشانده خواهند شد. من معتقدم که تاریخ آنها را همانطور که ما شناختیمشان، بعنوان دروغ گویان زبون و خائنین به وطنشان مورد قضاوت قرار خواهد داد.

 

آن سینگلتون: آخرین سوال این که نظر شما در مورد نگرش سازمان مجاهدین به هنر چیست؟

 

الهه: برای مجاهدین هنر هم مثل هر چیز دیگری است. اگر بتوانند از آن سوء استفاده کنند ، دریغ نخواهند کرد. غیر از این برایشان معنی دیگری ندارد. آنها هر کس و هر چیز را در راه اهدافشان مورد سوء استفاده قرار می دهند و این می تواند مردم باشند یا هنر. آنها همانطور که مردم را به راحتی از بین می برند هنر را هم نابود می کنند و البته هنرمند را هم به همراه آنها.

 

 




موضوع مطلب :


چهارشنبه 84 اسفند 24 :: 3:52 عصر ::  نویسنده : مسعود بصیری    

درباره وبلاگ

آرشیو وبلاگ
لوگو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 17
کل بازدیدها: 210069