تنهايي سردي است و تاريكي نبودنت در چشمانم لبريز.
من مانده ام با قلبي به رنگ طنين صدايت
با دستاني پر از لمس بودنت.
من مانده امو زمان را براي تو اندازه ميگيرم ووووووووو
و زمان تلخ نيافتن را تحمل ميكنم و
ميدانم كه چقدر در دنياي تنگ پنجره . آسمان بيقراري ميكند .
وقتي كه ميروي در لحظه هاي تلخ من جاي پاي رفتنت را به يادگار ميگذاري .
هواي نگاهت در چشمانم موج ميزند .
با ابرهاي آسمان شكلهايي مي سازم . از من . از تو
از بودن من و تو...................